سیلاب هیچ ماه ای خاطره آن شب را نمیشوید
تنها باران به یادم مانده است آن باران سرد
که می بارید بر صورتم و درهم می شد با اشکهای تو
تنها باران به یادم مانده است آن باران سرد که می بارید
و لبهای تو که نرم بود و داغ
نه ماه نه ستاره نه این درد دندانه دار صاعقه
تنها زبان الکن من
و خشم سرخ ذهنم می دانستند
این باران سرد از آن ماست تا ابد
حتا اگر سعی کنم توضیح دهم:
“مرد انقلابی محکوم به فنا است
چرا که هیچ قطعیتی در زندگی اش وجود ندارد جز عشق و تاریخ.”
“اما بچه هامان باید با قطعیات بزرگ شوند
و انقلاب ساز شوند.”
“به عنوان مثال باید راه را چنان روشن نشانشان دهیم
که نه به راست روند و نه به چپ
بلکه مستقیم پیش روند به سوی آزادی.”
تو گفتی “نه” و رفتی.
سیلاب هیچ ماه ای خاطره آن شب را نمیشوید
تنها باران به یادم مانده است آن باران سرد که می بارید
و دعا که مثل باران
به آسمانی برمیگشت که تو از نو به من بازگرداندی