نمیدانم که آیا تاریخ خود را تکرار میکند یا نه
ولی میدانم که تو …
مثل خاکپشتهای
همهی تنم پشمالو شده میترسم آنها به خاطر پوستم مرا شکار کنند. پیراهن رنگارنگم، …
ادامهی مطلبدر «سطح صورت»ات
یکروز عشقی بزرگ زندگیام را دو شقه کرد نیمهی اول در جاهای دیگر پیچ …
ادامهی مطلبروز یادبود
روز یادبود کشتهگان جنگ. حالا اندوه همهی گمشدهگان را به اندوه آنها اضافه کن …
ادامهی مطلبنسبیت
در اشتباهاند دانشمندان، عالم بيليونها سال پيش آفريدهنشد
جهان هر روز آفريده میشود.
به …
ادامهی مطلببیدار شو!
بیدار شو، خورشید سوزان! دیگر وقت خواب نیست باید برگردی تا جهانم را روشن …
ادامهی مطلبنهر کوچک گناه
تو مثل زمستان سردی مثل یک تکه یخ یک گلولهی برف مثل نهر کوچک …
ادامهی مطلبمدال دایی من
مدالش برای ما قصهای تعریف میکند که او چقدر افتخار میکرد وقتی در گروه …
ادامهی مطلباشک
یک قطره اشک مثل یک کوه، قویاست مثل یک عقیده، مصمم است. قصههای زیادی …
ادامهی مطلبسرباز من
فردا پانسمان مرا برمیدارند نمیدانم شاید از فردا با تنها چشم باقی ماندهام، نصف …
ادامهی مطلبیک تکگویی
«مردم مرا دارند و من تنها چلچله ها را که بالهایشان قوسی گشاده رسم …
ادامهی مطلبدر کدام بیمارستان
در کدام بیمارستان سفید در کدام اتاق غمزده مرا خواهی یافت انگشتانم را و …
ادامهی مطلبآتش رام
کشوها از اشیای نفیس لبریزند ولی ما، آرام آرام به ایدهها عادت میکنیم این …
ادامهی مطلبدستهای تو
گرمایشان بینام است گرمای تو هم. هیچکس روی درختان اسم نمیگذارد من هنوز به …
ادامهی مطلبدر آرزوی لمس
دستم را دراز میکنم در آرزوی لمس، به سیمی مسی بر میخورم که جریان …
ادامهی مطلبشهر سانتیاگو
چرا در شهر سانتیاگو پسرها لبخند میزنند و درختان با مهربانی به من خوشآمد …
ادامهی مطلب