دریچهای بر دیوار…
درست مثلِ خودِ دیوار، دریچه ناپیداست.
عبور از دیوارِ ناپیدا
برایِ لغزیدن به سویِ باتلاق…
سپس، سقوط به ژَرفاها
و ناپدید شدن چون خودِ ژَرفا…
بهخواستِ خویش، فُرو میافتیم
و بر اساسِ قانونِ جاذبه،
انتهایِ سقوط آغاز میشود با چیزی به نامِ «پایان»
که ناپیداست
درست مثلِ اوّل و آخرِ چیزی که
ادامه نمییابَد.
انسان و دیگرحیوانات
شعر
چونان انسان و دیگرحیوانات
از استخوان و پیوند ساخته شده
از عشق، امید و اندوه
از اعتماد و خیانت
و زیبایی که ماندگار است.
درست مثلِ انسان و سایرِ حیوانات
جنس شعر از خون است و کار
و باوَر و تردید.
از عشقی است که جاودان میمانَد.
شعر
اشتیاق است و افسردگی
و شوقهایِ فُرونشسته
چون انسان و سایرِ حیوانات…
شعر
خواهش است و رنجش
خواب است و بیخوابی.
شعر
اشکِ واپسینبدرودِ عزیزیست
و تیمارِ بُردبارانهی یکی کودک…
شعر
از جنسِ آینده است.
بهرنگِ پاییز است شعر
چونان تمامِ موجودات
از آرامش و اندیشه
از یادها و فراموشیها
و تجربههایِ زندگیست شعر
همچون من، همچون تو…
شعر
پیوستن است و لبها، بوسهها
با واژههایِ عاشقانه
خودِ عشق است شعر
درست چون انسان و سایرِ جانوران…