خدای بزرگی هستم
قیمتم لیتری سه هزار تومان است
و مردم یکدیگر را برای …

خدای بزرگی هستم
قیمتم لیتری سه هزار تومان است
و مردم یکدیگر را برای …
اقیانوسی از خون دیدم
نسیمهای خفه
سطح آب را به امواج سنگین
شلاق میزدند.…
نمیدانم چه گناهی کردهام
که هرچه دیدهام
چون تارهای عنکبوت
دور چشمهایم تنیدهاست.
مردم …
در دوزخ رنگها
که سیاه، سفید است
پرتو آفتاب به خون آلودهاست
لبخند زنان، …
دروغهای من
بالنهای سرخ و بزرگ
که در خیابان میخرم
و در آسمانها رها …
دروغی بیش نیست
اینکه سینما هنر است.
(پس همهچیز هنر است!)
سینما مذهب است…
ظلمت میچرخد و میگردد
از روشنی حرف میزند
سایهها، رو در روی پنجرهها:
تو …
شمارهی دلی را گرفتم
که میدانستم
جایی برای من ندارد.
تلفن زنگ میخورد
سنگین …
از میان پنجرهای:
یک ماشین و دو عابر.
ماشین که میگذرد
عابران با خود …