۱ جنایت
او را دیدند
قدمزنان در میان تفنگها
از …
بر بادبزنات مینویسم:
دوستت دارم تا فراموشت کنم
فراموشت میکنم
تا دوستت بدارم.…
چه دشوار است
وقتی همهچیز سقوط میکند
سقوط هم.…
نیمی از حقیقت را گفتی؟
میگویند که دوبار دروغ میگویی
اگر نیمِ دیگر را …
برای مکالمه
نخست بپرسید،
بعد گوش کنید.…
حقیقتِ تو؟
نه! «حقیقت»،
و بیا با من در تکاپویش،
از حقیقتِ خویش اما، …
اگر زندگی خوب است،
رویا از آن هم بهتر است،
و از همه بهتر…
در تنهاییام
دوستانم را دارم:
وقتی با آنها هستم،
چه دور، چه دورند آنها!…
از «هنر غذاخوری»،
درس نخست:
نباید قاشق را
با چنگال گرفت.…
بیدار شوید ای خنیاگران:
پژواکها به آخر میرسند و
صداها آغاز میشوند .…
نه خورشید
که ناقوس،
وقتی بیدارت میکند
بهترین اتفاق صبحگاهیست.…
نویسندگان،
صحنه با تعصبی تئاتری به آخر میرسد:
در آغاز صورتک بود.…
ساعت قلبم:
ساعت یک امید و
یک ناپیدایی.…
چشمی که میبینیاش
چشم نیست چون تو او را میبینی،
چشم است
چون تو …
کلمات عاشقانه را،
با اندکی اغراق
بهتر میتوان فهمید.…