آن جا كه دلارام مىنشيند
فضا از نشانه سرشار مىشود،
لمعانى رنگينْكمانى
كه فرياد را اهلى مىكند
به دستى از بلور
از هر چيزى
تا نهايت ِ عريانىاش
گوهرى مىتراشد،
و همه چيزى نيز در سرگردانى ِ خويش
نگه مىدارد و مسحور مىكند
پرچين ِ هوا را
كه زمان
در آن
خود را به زيبايى تفويض مىكند.