نمیتوانی اين دريا را اهلی کنی
نه با تحقير، نه با جذبه.
ولی میتوانی …
به هنگام روز
به هنگام روز
یا که شب
همیشه نوری
در اندرون دارم.
به هنگامهی غوغا …
فرقی نمیکند چه هستیم و که هستیم
پنجره را خواهم گشود
بوس و کنارمان خیلی طول کشید
تا مغز استخوانمان به هم عشق ورزیدیم
صدای …
وداع
میروم.
وادارم نکردی رنج بکشم
پس لزومیندارد
انتظار نفرتم را داشته باشی،
که هدیهای …
رشک
تایپ کردن کافیست
تایپ کردن کافیست.
امروز لباس میشویم
به سبک و سیاق قدیمها.
میشویم و میشویم …
عشق بزرگ
زن شصت ساله است. بزرگترین عشق زندگیاش را تجربه میکند دست در دست مرد…
ادامهی مطلبپنج صبح
پنج صبح در خانهاش را زدم. از پشت در گفتم در بیمارستان خیابان اسلیسکا …
ادامهی مطلبتا آخر
در آغوش بازوانش میگيرد کودک نيمهخفه شدهاش را، زوزهکشان سراسيمه میدود پلکان آپارتماناش را …
ادامهی مطلبابتذال
پنج دقیقه پیش از تولدم، هنوز بدنیا نیامدهام. هنوز میتوانم برگردم به نزاییدگیام. حالا …
ادامهی مطلبپیراهن
برای آخرینبار پیراهن پدرم را میشویم که مردهاست. پیراهن، بوی عرق میدهد. بوی عرق …
ادامهی مطلبپدر
پدر همهی زندگیش را آواز خواند. وقتی جوان بود در ورشو تمام زمستان در …
ادامهی مطلبشب عشق
شب عشق بديع چون کنسرتی از ونيز کهن در نواختن سازهای شگفت، سالم چون …
ادامهی مطلبسرما
نامادری بدی بود. حالا در پيری چه جانکاه میميرد در کلبهای خالی. میلرزد مثل …
ادامهی مطلبزندگی
حلقهزدهام، در يک توپ چون سگی که سردش است. که به من خواهد گفت …
ادامهی مطلب