تساهل و تسامح در ترجمه‌ی شعر

تساهل و تسامح در ترجمه‌ی شعر


گغتگو ندارد که هرنسل باید ترجمه‌ی خود را از رفرنس‌های فرهنگی‌اش بدست دهد. چند دهه بعد از ترجمه‌ی پنتی ساریکوسکی از یولیسس که خود شاهکاری در ترجمه بود، لِوی لهتو، شاعر بزرگ فنلاندی ترجمه‌ی جدید و متفاوتی از یولیسس را منتشر می‌کند. مقایسه‌ی تفاوت‌های زبانی میان نسخه‌ی ساریکوسکی و نسخه‌ی لهتو، هیجان‌انگیز است. در برخورد با این دو ترجمه می‌توان دید که چطور زبان، هستی دارد و چگونه جسم‌ِ زنده‌اش نفس می‌کشد. با این‌حال به مساله‌ی ترجمه در سرزمینِ خودمان که می‌رسیم معمولن ردی از حسرت بر چهره پدیدار می‌شود. زمانی احمد شاملو نوشته بود: تعهد به زبان، نیمی از تعهد نویسنده است. این‌جا می‌خواهم مثال بزنم که چطور این تعهد از دست می‌رود. موضوعِ این مثال را شعری از لورکا انتخاب می‌کنم و دو ترجمه از آن‌را کنار هم می‌گذارم: ترجمه‌ی احمد پوری و ترجمه‌ی زهرا رهبانی. یکی که فی‌المثل از انگلیسی برگشته است و دیگری که از اسپانیایی.

نسخه‌ی پوری از این شعر را در وب‌سایتِ نشر چشمه ببینید. تصویر نسخه‌ی رهبانی در این آدرس است. دو ترجمه‌ی متفاوت انگلیسی را هم در وب می‌توانید این‌جا و این‌جا بخوانید. نسخه‌ی اسپانیایی همین شعر، این‌جاست.

نکته‌ی نخست این‌که این شعر در زبان اسپانیایی، فرم سونت دارد. موزون و مقفی‌ست. گاهی از خودم می‌پرسم چرا در ایران که هنوز دیسکورس شعرِ کهن زنده‌است، هیچ مترجمی تلاش نکرد تا لورکا را آن‌جا که موزون و مقفی می‌نویسد، موزون و مقفی ترجمه کند؟ لوی لهتو وقتی خیام ترجمه می‌کند، زبانِ فنلاندی را چنان جسورانه بکار می‌گیرد تا فرم رباعی حفظ شود. چنین نمونه‌هایی را در ترجمه‌ی حماسه‌ی ملی گرجی‌ها به انگلیسی یا ترجمه‌ی منطق‌الطیر می‌توان دید. بگذریم، جواب این پرسش را با اغماض وامی‌گذاریم به دوشِ سنتِ تغزل در شعر مدرن فارسی و مثلن «شبانه‌ها»ی شاملو.
نکته‌ی دیگر، بررسی بند به بند ترجمه‌هاست. قطعن در این مجال، فرصت این نیست که کلمه به کلمه به بحث بنشینیم و نسخه‌ای که به فارسی ارائه می‌کنم، بیشتر یک روایتِ ابتدایی از این شعر است، ولی با این‌حال شاید تامل در آن راهگشا باشد. مثلن در اسپانیایی، لورکا -تاکید می‌کنم، سر دستی-می‌نویسد: «می‌ترسم که از دست بدهم» و هر دو مترجم انگلیسی، این عبارت را «مگذار هرگز از دست بدهم» ترجمه می‌کنند. تفاوت است میان آن‌چه لورکا می‌گوید و مترجمان انگلیسی برمی‌گردانند، فرض می‌گیریم که این‌ها ارزش‌های زیبایی‌شناسیک خاصِ آن زبان است. گذشته از آن‌چه سلیقه‌ی مترجمان انگلیسی بر شعر لورکا تحمیل می‌کند، نکاتِ شگفتی در نسخه‌های فارسی هست که آدم را متحیر می‌کند. مثلن در شعر لورکا در همین بندِ نخست ، کلمه به کلمه چنین می‌آید: و [لهجه‌ای/شیوه‌ای]، که شبانگاهان برگونه‌ام [می‌نهد/می‌نشاند] گلِ سرخِ تنهای نفس‌ات را . یک مترجم انگلیسی، کلمه‌ی لهجه را دریافته‌است و بکار برده، دیگری آن را شیوه تفسیر کرده است. مایه‌ی تعجب این‌جاست که احمد پوری، آن را «بو» ترجمه کرده است. می‌شود از ایشان پرسید، این تفسیر را از کجا آورده است؟
در بندِ بعدی، لورکا حرفِ تشبیه «چون» را بکار نمی‌برد. مسئله، شباهت نیست، یک امرِ وجودی‌ست. می‌نویسد: «می‌هراسم از بودن در این ساحل تنه‌‌ی درختی بی‌شاخ و برگ» و ادامه می‌دهد: «آن‌چه بیشتر احساس می‌کنم، نداشتنِ گل، خمیره[ی کاغذ، بخش پرگوشت میوه یا درخت] یا خاک رس است، برای کرمِ رنجِ من» آن‌چه لورکا در این سه کلمه نشان می‌دهند، چرخه‌ی مرگ[و زندگی] است. پوری خیلی رمانتیک به جای این سه مفهوم می‌نویسد: گل و برگ و جوانه‌. و تازه پا را از گلیمِ شعر خیلی درازتر می‌کند و مفهوم کرمِ رنج را از شعر حذف می‌کند و اقتراحی از خود به شعر می‌افزاید: «که گرما بخشد به اندوهم».
بند آخر را احمد پوری، هیچ درنیافته است. لورکا می‌نویسد: «مگذار از دست بدهم، آن‌چه به دست آورده‌ام، و بیارای آب‌های رودخانه‌ات را، با برگ‌های پاییزِ غریب‌ام.» مترجمان انگلیسی در این بند چندان به خطا نرفته‌اند.
نسخه‌ی رهبانی از این شعر به روایتِ لورکا نزدیک‌تر است. با این تفاوت که شعر لورکا زبانی ساده دارد و نسخه‌ی رهبانی، کوششی عجیب در مغلق‌نویسی بکار می‌برد که عمیقن مغایر منشِ لورکاست. آن نسخه هم فرازهای شگفت دارد. می‌شود پرسید: لورکا کجا گفته‌ نمونه‌ی اعجازم؟ در همان بند اول می‌نویسد: «گلِ سرخِ تنهاییِ تو به هر نفس»، حال آن‌که هیچ جا لورکا به «هرنفس» استفاده نکرده است و علاوه براین گلِ سرخِ تنهاست نه گلِ سرخِ تنهایی. لورکا در بند بعدی نمی‌گوید: «بودنِ خویش»، این «خویش» را رهبانی از خودش درآورده است. ادامه‌ی همین بند، از نظر نحوه‌ی بیان به ترجمه‌های گوگل شباهت دارد. در بندِ آخر، لورکا نمی‌نویسد «رنگین‌ ساز»، لورکا نمی‌نویسد: «ربایشِ من» عباراتی که سخت نامفهوم‌اند.
در همین چند سطر، هیچ قصدِ آن ندارم که وارد حوزه‌ی واژه‌گزینی شوم. مجالی مبسوط می‌خواهد که درباره‌ی ارزش و جسمیت هر کلمه در زبان‌ فارسی و اسپانیایی به بحث بنشینیم. فقط اشارتی کردم، به این‌که ترجمه‌ی شعر هم در ایران، چگونه با تساهل و تسامحِ سیستم اصلاح‌طلبانِ حکومتِ ایران همگام است.
می‌شود از آقای پوری، این سوال‌ها را پرسید: «چرا لورکا؟ و چرا چنین بی‌دقت؟» می‌شود به خانم رهبانی گفت: «فارسی هم زبانِ سختی نیست.» اینگونه با ایشان سخن می‌گویم، چون جایگاهِ «استادی» را برخود پذیرفته‌اند و فرض می‌دانند. این شعر را هم از آن‌ جهت انتخاب کرده‌ام که ناشرِ محترم، در تبلیغِ کتاب به‌کارش برده بود، وگرنه اگر به ترجمه‌ی نرودا یا فرازهای دیگر لورکا برگردیم، ابعاد مسئله را می‌توان تا افق‌های دیگری گشود.

برای این‌که نشان بدهم که حتی گزینه‌ای مثلِ برگرداندن همین شعر لورکا به قالبی موزون و مقفی ممکن است، بدون آن‌که معنای شعر از دست برود، یکی دو ساعتی نشستم و این نسخه را در آوردم:

هراسم هست کز دستم گریزد
شگرفِ چشم‌های بت‌نشان‌ات
و آن لحنی که شبهایم به گونه
نشاند تک-گلِ سرخِ دمان‌ات.

وز آن لرزم که در ساحل بُوَم من
تنِ خشکی که او را شاخ نارُست
مرا پروا ز کرمِ رنج‌ام آید
که بی‌گل باشم‌اش، بی‌گوشت، بی‌رُست.

اگر گنجِ نهان من تویی تو
چلیپایم تو و نمناک-دردم
تو را گر من سگِ درگاهِ گردم:

مرا مگذار کز دستم گریزد
هرآن‌چیزی به کف گشته پدیدم
بیارای آب‌های رود خود را
به اوراقِ خزان-فصلِ بعیدم

قطعن، امکان این هست که در بحر دیگری همین را شعر را اجرا کرد و یحتمل بهتر. [خودم این‌را اجرای خیلی دندان‌گیری نمی‌دانم.]. این نمونه شاید به این بیایدکه نشانمان دهد که این‌کار امکان‌پذیر است. مطالعه‌ای می‌خواهد و همتی تا وزن مناسبی برای شعرهای لورکا پیدا کرد. طبعن، اجرای این شعر در فرمِ شعر سپید با آزادی‌های بیشتری همراه است، منتها افقِ دقتِ تاکیدهای شعر، صحتِ واژه‌گزینی قطعن می‌تواند از نسخه‌ی موزون و مقفی فراتر رود. این بدین معنا نیست، که برآن باشم که لورکا را هرجا موزون و مقفی نوشته قطعن باید موزون و مقفی برگرداند. هدف از این مقال، نشان‌دادن بی‌همتی و بی‌تعهدی مترجمانی‌ست که عنوان اساتید را یدک می‌کشند.

روزی خوان خلمن با من می‌گفت: «زبان نامتنهاهی‌ست، آدم همیشه در حالِ یادگرفتنِ زبانِ خود است.» حالا، این سطرها را می‌نویسم و تاکید می‌کنم که عبارتشان بدان معنانیست که خود را از خطا مبرا  می‌دانم. نه، خیلی‌وقت‌ها به ترجمه‌های قدیم‌ام نگاه می‌کنم -بارها این را نوشته‌ام- و خجالت‌زده می‌شوم، از خودم و از زبانم. بعضی چیزها را آدم به مرور یاد می‌گیرد. مهم، همین اراده‌ی آموختن و نقدِ مداومِ خویش است.
حیف است که لورکا مد است و متاسفانه فروش می‌رود. حیف است که پس از حدود نیم قرن ترجمه‌ی لورکا به فارسی، نمونه‌های امروزی‌اش چنین‌اند. ولی تمام این‌ها بیشتر تذکری به خودم و دوستانِ هم‌نسل من است. نگذاریم که تساهل و تسامحِ رایج، نگذاریم که این بی‌دقتی، دامنگیرِ نسلِ ما شود. برگردیم و همه‌ی ترجمه‌هایمان را همیشه بازنویسی کنیم، به ناشران هم یاد بدهیم که ویراستِ دوم و سوم یک کتاب، تکرارِ ویراستِ نخستِ آن نباشد.

درباره‌ی محسن عمادی

محسن عمادی (متولد ۱۳۵۵ در امره، ساری) شاعر، مترجم و فیلم‌ساز ایرانی است. عمادی در دانشگاه صنعتی شریف، رشته‌ی مهندسی رایانه را به پایان رساند. فوق لیسانس‌اش را در رشته‌ی هنرها و فرهنگ دیجیتال در فنلاند دریافت کرد و تحصیلات تکمیلی دکترایش را در دانشگاه مستقل ملی مکزیک در رشته‌ی ادبیات تطبیقی پی گرفت. او مدیر و صاحب امتیاز سایت رسمی احمد شاملوست. اولین کتابِ شعرش در اسپانیا منتشر شد و آثارش به بیش از دوازده زبان ترجمه و منتشر شده‌اند. عمادی برنده‌ی نشانِ افتخار صندوق جهانی شعر، جایزه‌ی آنتونیو ماچادو و جایزه‌ی جهانی شعر وحشت در اسپانیا بوده‌است و در فستیوال‌های شعرِِ کشورهایی چون فرانسه، اسپانیا، مکزیک، آمریکا، هلند، آلمان، پرتغال، برزیل، فنلاند و ... شعرخوانی کرده‌است. در حال حاضر ساکن مکزیک است. وی اداره تارنمای رسمی احمد شاملو و نشر رسمی الکترونیکی آثار شاملو از جمله «کتاب کوچه» را بر عهده دارد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.