چیزی غمانگیز در اندوه است
انگار که خود به تنهایی کافی نبود
صدا زدن …

چیزی غمانگیز در اندوه است
انگار که خود به تنهایی کافی نبود
صدا زدن …
پدرم ترانهای را برای من میخواند
که مادرش در گذشته برایش خوانده بود
ترانهای …
پدرم ساعتها ، خاموش کنار تختخوابم نشسته بود
وقتی کلاهش را بر سر میگذاشت…
هر صبح، در فاصله پوشیدن کفش پای چپ و راستش
همهی زندگیاش را همراه …
دریا را میتوانی بشنوی
با دستهایت بر گوشات
در صدفی
در شیشهی خردلی
یا …
باران میبارد و کسی نیست که بگوید
چقدر خیسام. باران میبارد و کسی نیست…
از به هم ریختگی ملحفهها و
دلشورهی بیدار شدن، پردهها
باز، رادیو روشن، و …
گفت
بزنیم بریم
با هم
بر تختخوابی بزرگ
دراتاق هتلی
لباس خواب به تن…