دیوانهخانه جایی حیرتآور است:
من یک امپراتورم.
من یک سرلشگرم.
من دبیر کل اتحادیهی …
گروهی میگویند: هزارسال را به خاطر میآورند.
بعضیها میگویند:
پیشترک هزارسال بعدی را دیدهاند.…
چه صدایی را میتوان شنید با گوشی که هرگز جیغ کودکی بیمار را نشنیدهاست؟ …
ادامهی مطلباز من چه کاری بر میآید؟ گلبرگهای شکوفههای گلابی همهی روز بادآورده جمع میشدند …
ادامهی مطلببعضی میگویند هزارسال را به خاطر میآورند بعضی میگویند تازه هزارسال بعد را دیدهاند …
ادامهی مطلبهروقت ماه بالا میآمد، دعا میکرد سرانجام، مادر وولنام در چهلسالگی پسری زایید در …
ادامهی مطلبازدواج کرد جدا شد و به خانه برگشت. گلهای حنا را فشرد تا ناخنهایش …
ادامهی مطلببدون بهار کوچکش چهچیز از روستای یونگتون، یک روستا میسازد؟ دانههای برف بیپایان میبارند …
ادامهی مطلب