مرگمان را نیاز دارد طبیعتِ بیکرانِ پیرامونمان
و خواهان است کامهای ارغوانیِ گلها.
،اگر …
نقد
این دیگر یک ترانه نیست،
همهمهای انسانی نیست.
میتوان شنیدش
آخرین فریادی که به …
گلهای داوودی
در باغ، گلهای داودی در حال مرگ بودند
به مانند آرزوها که تو آمدی. …
درخت
با خونسردی، با چهرهای بی تفاوت
خوشامد میگویم بعد از ظهرها را، سپیدهدمها را.…
خودکشیهای خیالین
در قفل در کلیدی میچرخانند، به در میآورند
نامههای قدیمی و به خوبی پنهان …
یک داستان
در شانزده سالگی میخندیدند
آنسوتر، در بعد از ظهری بهاری.
بعد لبهایشان خاموش شد…
شرافت
دردت را جاری کن در نوای چنگ.
بُلبُل شو،
گُل شو.
وقتی از راه …
پرواز
مرگ، زورمدارانی هستند که میکوبند
بر دیوارهای سیاه و کاشیهای پشت بام،
مرگ، زنانی …