نباید شکوه کنیم.
ما کار داریم،
میخوریم،
سیریم.
علف رشد میکند،
درآمد ملی،
ناخن …
بعدها دانستم
که جمعه-روزی بود
من بیرون آمدم
جیغ زنان، از تابوت خود،
از …
قتل عام
بخاطر یک مشت برنج،
میشنوم، برای هر کس در هر روز
مشتی …
برق می زند،
مثل بطری شکستهی آبجو زیر آفتاب
در ایستگاه اتوبوس در برابر …
فرسوده، با ردهای کوچکی بر چرم،
مستعمل، کتابفروشان آن را چنین میگویند،
پیر، اما …
نمی توان شکایتی داشت
کاری داریم
لقمه نانی
سیریم.
علف رشد می کند
درآمد …
آن دیگری می خندد
غصههایش را دارد
چهره مرا با پوست و مویم زیر …
هنوز سنگ را سنگ ننامیدهام
که سنگ دومی پشتش پدیدار میشود
شفاف و شبح …
بناهای این شهر را دیده اید؟
بندبازانی بیسواد
بر داربست هایی نیی
که تا …