کدامین لب ها را لب های من بوسیده اند، و کجا، و چرا،
از …
ادامهی مطلباقیانوسی از خون دیدم
نسیمهای خفه
سطح آب را به امواج سنگین
شلاق میزدند.…
شمارهی دلی را گرفتم
که میدانستم
جایی برای من ندارد.
تلفن زنگ میخورد
سنگین …
دروغی بیش نیست
اینکه سینما هنر است.
(پس همهچیز هنر است!)
سینما مذهب است…
خدای بزرگی هستم
قیمتم لیتری سه هزار تومان است
و مردم یکدیگر را برای …
نمیدانم چه گناهی کردهام
که هرچه دیدهام
چون تارهای عنکبوت
دور چشمهایم تنیدهاست.
مردم …
از میان پنجرهای:
یک ماشین و دو عابر.
ماشین که میگذرد
عابران با خود …
ظلمت میچرخد و میگردد
از روشنی حرف میزند
سایهها، رو در روی پنجرهها:
تو …