چهرهای در پایان روز
گاهوارهای در برگهای مردهی روز
یک سبد باران برهنه
هر …

چهرهای در پایان روز
گاهوارهای در برگهای مردهی روز
یک سبد باران برهنه
هر …
احساس کردن مقدمه است
و آن کس که به صرف و نحو اشیا
التفاتی …
باید به تو بگویم
که چقدر دوستت دارم
همیشه به همین فکر میکنم
در …
آسمان، آسمان آبی
بسیار آبی و شرمآلود
هنگام که ابرها ناپدید میشوند
تنها تویی …
گفتی آیا
چیزی هست
مرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد و …
قلبت را با خود میبرم (قلبت را در
قلبم حمل میکنم) هیچگاه بدون قلب …
خودم را در میان گلهایم پنهان میکنم،
همینکه بر سینهی تو لختی دست میکشم،…
ساعتی انتظار کشیدن ــ طولانی است ــ
اگر ورای آن، تنها عشق در میان …
دو جاده در جنگلی زرد از هم دور میشدند،
و دریغا که من نمیتوانستم …
امیدی بزرگ فرو ریخت
تو صدایی نشنیدی
ویرانهها در درون بود
آه از خرابهی …
هر بار
که پس از یک جدایی طولانی
میبوسمت
حس میکنم
نامهی عاشقانهی سرآسیمهای …
با واژههایم جهان را فتح میکنم
زبان مادری را فتح میکنم
فعلها، اسمها، علم …
من همانند دیگر عاشقانت نیستم، بانوی من!
اگر کسی به تو ابری داده باشد…