اگر آدمی را یارای آن بود که بگوید چه مایه دوست میدارد…
ادامهی مطلبسواحل و دشتهای بایر،
خورشید طلایی خفته
تپهها و چمنزارها،
آرام و تنها و …
ای جوانانی که هرگز
مونسان زندگیام نبودهاید
خداحافظ!
وی جوانانی که هرگز
مونسان زندگیام …
دیوارها به عقب میروند
و میخانهها،
رهایی را
هماینک نفس بکش،
تنها با زندگیات.…
نمیخواهم ای جان محزون
بازگردم به مکانهایی که اشکهایم از آنها برگذشت،
تپیدن راز …
عشقی تو آیا؟
از آتش عبور کن!
با بالهای دریا بگذر!
در زندگی بیدار …
خشمِ مرگ،
اجساد شکنجهدیده،
انقلاب،
بادبزن در دست،
ناتوانیِ توانمند،
جوعِ عطش،
تردید با …
بعضی تنها شبیه گلهایند،
بعضی شبیه خنجر
بعضی شبیه نوارهای آب،
ولی همه، دیر …
چشم به راه خدایی بودم در روزهایم
تا به تصویر خویش حیاتام را بیافریند،…
یک رویا بود،
هوای آرام در عدم.
به گاه گشادن چشمها
شاخهها محو شدند.…
در ایالت نِوادا
خطوط راهآهن نام پرندگان دارند و
مزارع از برفاند و
ساعات …
دریا یک غفلت است،
یک ترانه، یک لب.
دریا یک عاشق است،
مومنانهجوابی به …
چه هیاهوی محزونی میسازند
تنها
به وقت عشقبازی،
به صدای باد میماند که میجنبد…