بگذار روحی را احضار کنم، عشق، اگرچه کوچک باشد؛ در ماه مهر به…
ادامهی مطلب
بگذار روحی را احضار کنم، عشق، اگرچه کوچک باشد؛ در ماه مهر به…
ادامهی مطلبدر میان دانستههای ما هستند کلماتی که دیگر به زبان نمیآوریم، اما هرگز…
ادامهی مطلبوقتی اینجا هستی انگار تنها یک اسمی که به ما میگوید هستی یا…
ادامهی مطلبآمدن به آن اتاق بلند پس از سالها
پس از اقیانوسها و سایههای تپهها …
آخرین شعرها، شعرهایی هستند
که آنها را به آغاز برمیگردانم
و امیدی را دنبال …
هر دو میدانستیم
که چه امتیازی بود
در این که با هم قدم بزنیم.…
طبعا شب است. پايینتر از عود واژگون با تنها رشتهاش به راه خود میروم …
ادامهی مطلبواسهچی بهم وعده داد که خودمون میخواستيم يه کشتی بسازيم همهشو با دستای خودمون …
ادامهی مطلبهنوز مانده بر تخته سياه بر کلاس درسی در شهری دايرهای، دستنخورده و صندلی …
ادامهی مطلبنشسته فراز کلمات بس دير شنودهام زمزمهی آهی نهچندان دور چونان بادشبانهای در کاجها …
ادامهی مطلبسال به سال بیکه آگاهباشم از آن سپری کردهام آنروز را. هنگام که واپسين …
ادامهی مطلب