به پلی میماند خواب
که از امروز به فردا میرسد.
آن پایین، چنان رویایی…

به پلی میماند خواب
که از امروز به فردا میرسد.
آن پایین، چنان رویایی…
ببند!
در را ببند!
چنان که او خوش میداشت…
باشد که خاطرهاش
بابِ طبعاش …
از من با کلمات اینجا میپرسی. ولی این را باید با کلمات آنجا بپرسی.…
ادامهی مطلباین سگ که پارس میکند، از هیچ آمدهاست و به هیچ برمیگردد. این دخترک …
ادامهی مطلبدر آن پنجرهها، با شیشههای رنگی آبی، سبز، سرخ، زرد، گنجشکان به فتح فکر …
ادامهی مطلبقصههای بلند! بسیار بلند! به قدر یک صفحه!
آه، روزی که مردان میدانند چگونه …
این است رود حقیقی، ای عشقِ ناب. تو در هیچای و من در حیات. …
ادامهی مطلبدوست دارم به تو بی نام و بی شهرت اندیشه کنم. تنها یک زن، …
ادامهی مطلببه رویا مردم و
به زندگی
نجات یافتم.…