شیر سیاه سپیدهدمان را به وقت غروب مینوشیم
صبحها مینوشیم ظهرها مینوشیم شبها مینوشیم…

شیر سیاه سپیدهدمان را به وقت غروب مینوشیم
صبحها مینوشیم ظهرها مینوشیم شبها مینوشیم…
چشمهای که پاسخ پرسشهای ما را میدهد
هنوز هم هست
اما اگر بخواهی ناراستی …
خانهی ما در محلهای بود
که کوچههايش هر يک
با نام گلی زينت داده …
خوردهایم
نوشیدهایم
با شگفتی به تماشای ستارهها نشستهایم
چند نفری را دوست داشتهایم
کمی …
بهار که بازمیگردد
شاید دیگر مرا بر زمین بازنیابد
چقدر دلم میخواست باور کنم …
زلفانت بی یاسمن، رخسارهات آینه است.
ابری خرامان خرامان میگذرد
شش ساله بودم
که عاشق زنی شدم
که بیست و سه
سال از من …
آنسان که برگ برگ درخت
به هنگام خزان .…
سپیدار ، برگت سپید به تاریکی نگاه می کند
موی مادر من هرگز سپید …