بگو «مرگ» و همهی اتاق يخ میزند ماشینها از حرکت میمانند حتی چراغها مثل …
ادامهی مطلب
بگو «مرگ» و همهی اتاق يخ میزند ماشینها از حرکت میمانند حتی چراغها مثل …
ادامهی مطلبچهقدر دست به دست میگردد تنت تا به من میرسد و من آنرا به …
ادامهی مطلبچهقدر دست به دست میگردد تنت
تا به من میرسد
و من آنرا به …
بگو «مرگ» و همهی اتاق يخ میزند
ماشینها از حرکت میمانند
حتی چراغها
مثل …
حتا تجسم مادی یک متن مقدس هم الهی است: همیشه آن را در لفافی …
ادامهی مطلبچطور، در شب تابستان نتهای اسرارآمیز از گلوی چند پرنده به پرواز در میآیند…
ادامهی مطلبخواب و بیدار تنم به سوی تن تو کشیده میشود خواستن تو پارویی بلند…
ادامهی مطلبمیخواهم تاریکی تو را در دستانم جمع کنم دستان من جام، تاریکی تو آب…
ادامهی مطلبآنچه ما را به هم پیوند میدهد نامهای بسیار دارد:
نیروهای پر قدرت، نیروهای …
یک روز صح و سرانجام دانستن انکه
کدام فکر جان از تن به در …
راهبی ایستاده کنار یک چرخ دستی و زار میگرید.
در هیچ کجا نه اثری …
یکروز شعر عاشقانهای بود
پیش از اینکه چربی بیاورد، نفسهایش شمرده شود
پیش از …
■ جين هيرشفيلد تاكنون شش كتاب شعر منتشر كرده است. آخرين اثرش بهنام «زين…
ادامهی مطلب