غلام:
همیشه میخواستم عشق بورزم
اما وقت نداشتم
الفبایی نداشتم تا نامهای بنویسم
تلفنی …

غلام:
همیشه میخواستم عشق بورزم
اما وقت نداشتم
الفبایی نداشتم تا نامهای بنویسم
تلفنی …
سايههای مردم و اشيا بلندتر میشوند از پاييز تا زمستان بلندتر میشوند، بیتوقف وقتی …
ادامهی مطلبکجا همدگر را ديديم، کجا؟ دوستان نزديک مرگ، دوستان قديميام ظهر در شهر، سايهها …
ادامهی مطلبآنگاه آنها مردند بیحتی ريختن خون سبز پيش از آنکه به زمين برگردند رنگ …
ادامهی مطلب