هفت اکتبر سال هزار و نهصد و پنجاه و یک
شبی بود
سرد، تاریک …

هفت اکتبر سال هزار و نهصد و پنجاه و یک
شبی بود
سرد، تاریک …
من دردم ، درد یعنی صورت پاییزی تو
یعنی نا امید
بعضا قامت تو …
همین جا بمان عشقم
همین گونه که هستی
بمان
و تنها
به من نگاه …
ای حرف
ای قلم، ای کاغذ زیبا
برای تو از نهرها و بادها
سخن …
وقتی به تو می اندیشم
آهویی تشنه
کنار نهر می آید
و وسعت چراگاهان …
نشسته بودم
خالی ، تهی
و به آوای باد گوش سپرده بودم
(بادی که …
مرگ همیشه
خیلی آسان تر از عشق بوده است
حتی ” آراگون” هم می …
آن روزها که تو بودی
چیزی به نام بدی وجود نداشت
اندوه ها
این …
” کاغذا ، کتابا ” زن گفت
” هر جایی دست می زارم
چند …
وقتی اینها را مینوشتم پنجاه و یک ساله بودم و لحافهایم بوی تنباکو میداد.…
ادامهی مطلبجایی، گوشهای، جنگلی به شعری وارد شد.…
ادامهی مطلب