مثِ ابرای سفیدِ تو پرواز از بالای جنگلا تو آسمون شب
مثِ بادی که …

مثِ ابرای سفیدِ تو پرواز از بالای جنگلا تو آسمون شب
مثِ بادی که …
افق به خواب رفته است در کنج لبانت
و ابرها و خورشید باز میگردند…
زندگی تئاتر است،
داد سخن میدهی، توضیح میدهی؛
نقابها و اینجور چیزها،
و اغراقهای …
بعضیها با چشمان والدین مردهشان
تیله بازی میکنند
بعضیها کفشهای آبلیمو فروشهای دوره گرد …