دیدم که مردهها دوباره میمیرند،
خوابیده بر دریاها.
دیدم که مردگان پلی ساختهاند
اگر …
نامام را در کتابهای شناختِ شاعران، جستجو کن
خواهیاش یافت و نخواهی یافت آن …
غلظت تاریکیست
از چشمهایت تا بدینسو
آیا شب است هنوز؟
غلظت خون
به جای …
از تو میگویم
نه از چراغ ِسایه یا
از گامهای تازیام
باد در پاشنهی …
فریاد، صدا را به جهش میآورَد
همانگونه که سنگ، آب را
سپس غرق میشود…
در خوابگاهِ شباهتها
برگها
اندیشههای خویش را دارند
سنگها
میشناسند هیاهوی طلایی زنبورها را…
چهرهی حال را
حجاب جدا میکند،
از چهرهی گذشته.
پردهای خیس
چشمی که
در …
در جستجوی مردی هستم
که نمیشناسمش
که هرگز اینچنین من نبود
جز از آن …
صحراگرد یا دریانورد، میان این سرزمین بیگانه و آنیکی
همیشه، – دریا یا صحرا …