روستایی از نور
در سایه
خواهد سوخت…

روستایی از نور
در سایه
خواهد سوخت…
فاصله میگیری
از نامها
که بر سکوت اشیا
دلالت میکنند.…
صدا زدم،
چون کشتیشکستهای ملعون
صدا زدم امواج جانی را
که نام حقیقی مرگ …
نه
کلمات عشق نمیورزند
غیاب میورزند
اگر بگویم «آب»، مینوشی؟
اگر بگویم «نان»، میخوری؟…
بیان
با کلمات این جهان
که گسست از من
قایقی
که مرا با خود …
شباهنگام
آینهای برای کودک مرده
آینهای از خاکستر…
بسیار زاده شدم
و رنجی مضاعف بردم
در خاطرهی اینجا و آنجا.…
به من که نگاه میکنی
چشمان من کلیدند
دیوار رازها دارد و
کلمات هراس …
همگان با سکوت عشقبازی میکنند.
سکوتی چون آتش به من وعده دادند
خانهای از …
میگوید چیزی نمیداند از هراسِ مرگِ عشق
میگوید هراسی ندارد از مرگِ عشق
میگوید …
با پیراهناش بر آتش میجهد
از ستاره به ستاره
از سایه به سایه
میمیرد…
خانهات را ساختهای
پرندگانت را بال و پر دادهای
باد را به بادِ کتک …