از هوای ملایم میآیم.
دیدهام ساعت سفید را
ساعتی که در آن
همهچیز حرکت …
از چشمهای تو
چشمی پاکتر نمیشناسم.
تو در آنها هستی و همزمان هستند
چیزهایی …
چون چرک میکند چشمها را زمان
نور صبح را
دیگر نمیشناسی.
ولی وضوح سمج…
از هنگام کودکی
در مدرسه
بالا میرفتم
از سجافهای روشن خورشید و خاک.
به …
تنها پرنده
اشارات دقیق را میشناسد.
از چشمهاش
عالم مصغر را در مییابم
و …
خانهای که دلت را پناه داد
ویرانهای خواهد بود.
پنهانی
در شب
ترکاش کردهاید.…