مرگ وقتیست که دل نمیتپد و ساعت میتپد.
عشق وقتیست که دل میتپد و ساعت نمیتپد.
شاید همین قیاس ساده میگفت
چرا دوباره به ساعت نگاه کردی.
میدانستی انتظار تحمل متراکم ابدیت است
و عشق، اعجاز فانیان
ابدیت را شرمسار میکند.
عصر بلند تابستان
بر تابوتها و برجهای ساعت غروب میکرد
ویرانهها میدانستد و
تو نمیدانستی
جنگ، انتظار را بیاعتبار میکند
و حفظ حیات
تمام حقیقت میشود.
او مرده بود؟
بیتو گریخته بود؟
یا تو دیگر عاشق نبودی؟
مردگان جواب نمیدادند
زندگان میگریختند
و عشق
دیگر
به نبض ساعت میتپید.