شعر میلغزد به درون رویا
به مانند غواصی به درون دریاچه.
شعر، شجاعتر از …
خودنگاری در بیست سالگی
عزم رفتن کردم، گامی برداشتم، و هرگز نمیدانستم
به کجا میکشاندم. سرشار از ترس …
سگهای رمانتیک
آن زمان، بیست سالم شده بود
و دیوانه بودم.
کشوری را باخته بودم،
اما …
به یک پاپ
چند روز پیش از مرگ تو،
چشم مرگ را گرفته بود کسی همسن و …
وقتی تمام ستاره ها خاطره ای می شوند
وقتی تمام ستارهها خاطرهای میشوند
پنهان در دل بهشت: وقتی خورشید
سرانجام آرام میگیرد …
تاسف مخور به حالم
تاسف مخور به حالم چون نور روز
دیگر بر آسمان گام نخواهد زد در …
با هر نفسم دوستت دارم
با هر نفسم دوستت دارم
مثل مرغهای طوفان برایت ترانه میسرایم
عمرم را به …
فعلی قدیم
اندیشیدم، چون چشمانم را با گوشه پیشبندم پاک کردم:
پنه لوپی هم چنین کرد.…
و فکر میکنی خود عشق
و فکر میکنی خود عشق،
با زندگی توی این خونه زشت،
میتونه خیلی بمونه؟…
فقط تا وقتی تمام شود این سیگار
فقط تا وقتی تمام شود این سیگار،
لحظهای کوتاه در پایان کار،
وقتی به …
میبینم خونش را بر گل سرخ
میبینم خونش را بر گل سرخ
و در ستارگان، شکوه چشمانش را،
میدرخشد بدنش …
باید برگردم
باز باید برگردم به آن ساحل متروک
و کلبهای کوچک بسازم به روی ماسه…
بعدازظهر روی تپه
من شادترین خواهم بود
به زیر خورشید!
صد گل را لمس خواهم کرد
و …
عشق همه چیز نیست
عشق همه چیز نیست: نه آب است، نه نان،
نه خوابی سبک، نه سقفی …
آه، عشق من، فکرش را کردهای
دیدار از تیمارستان
یه بار از یه ساختمون بزرگ بزرگ
وقتی من کوچیک کوچیک بودم
آدمای عجیب …