دوستان رفتهاند. یارم در دوردستان به خواب رفتهاست.
و بیرون انبوهِ تاریکی است.
کلماتی …
مرثیهی کوچکتر
مرثیهی نخست
همیشه بیخبر میگذرد
طرح رنج
از فراز آدمیان.
پایان نزدیک میشود
وقتی هنوز آغاز …
مرثیهی دوم
به من برگردید
ای اشیایی که چاره کردید
تحمل صلیب روز را،
شما که …
مرثیهی سوم
به خواب میبینم آرزو را
و میدانم که از یادش خواهم برد
پیش از …
مرثیهی چهارم
به تو فکر نمیکردم وقتی با تو بودم
چرا که تمام تابوتها بزرگ بودند …
مرثیهی پنجام
مرثیهی ششام
آنجاییم که شادی، بسیار به آن سر میزند.
آمدند،
تمام آنها که روزی میشناختم.…
مرثیهی هفتام
مرثیهی هشتام
باران در برابر خورشید
کجا پناه بجوییم
وقتی زخممان میزند این رنگین کمان؟
از …
مرثیهی نهام
ما برفایم وقتی خاموش میمانیم،
درمکنت میگدازیم.
بهار میآید و ما نیستیم
ولی زمستانی …
شبانه
دستهایم میلرزند…
چرا گریستن از سرِ درد
وقتی هر سرپناهی
تو را پس میزند؟
چه سعادتیاست …
مشق پیش از خواب
بخواب، فانوس شیطان!
رفیق نابابی هستم من.
اما بر پیشانی
بهجای چین و چروک …
نقش سیاه
بیهوده افسار میکشند
تازیانه شلاق میزند هوا را
نترس! به تو نمیگیرد،
بیهوده افسار …
به چه شعر میگوییم؟
به چه شعر میگوئیم؟
میخواهی شعر بسازی؟
در انزوا؟ دستها بر صورت و هقهق؟…
افسوس…
نومیدانه خشکاند لبهایم امروز
و افسوس میبرم بر تاریکی
برای آنچه به دید در …