در مرگ آرمیدهای، و من در مرگ میآرامم. تو کشتهی یک تیری، من مسمومِ هوسام. تو پر از خونی، سرخیِ رخات بربسته از گونهام. شمعهای رخشان کنار تو، آتشی پنهان در اندرونام. در کفنِ سوگ، در بین غصهها، تو خسبیده، حسهای من، در ظلمتی سهمگین گرفتار، به پایان رسیده. دستهای تو بسته، آزادی من ز دست رفته؛ آلامِ ابدیِ مرگ، …