کلاس یوهان رودولف اَندرسون (Claes-Johan Rudolf Andersson) شاعر، نویسنده، موسیقیدانِ جاز، روانپزشک و سیاستمدار در سال ۱۹۳۷ در هلسینکی، پایتخت فنلاند، به دنیا آمد. او که ساکن همین شهر است، در دو دوره، نمایندۀ مجلسِ فنلاند و نیز چند سال وزیرِ فرهنگِ این کشور بوده است. در سالِ ۱۹۹۴، نامزدِ ریاستِ جمهوریِ فنلاند بود. کلاس اَندرسون که از بنیانگذاران «اتحادیۀ …
ادامهی مطلبدلیل | کلاس اندرسون
خون فریاد شد قُربانی بر زمین افتاد و شوربخت، مزهی خاک چشید. پیش از آنکه نخستین گُلِ بهاری در گورستان چتر بگُشایَد، دستِ کُشَنده نیز از پیروزی کوتاه شد. هر دو قُربانی به خاک فُرو شدند و چمنزار ـ دیگربار ـ نَفَس کشید.
ادامهی مطلبشهری به نامِ هلسینکی | کلاس اندرسون
شهری به نامِ هلسینکی پَرسهای طولانی در شهر میانِ انسانها و پیکرههاشان سگها و تنهاییشان پِیِ خویش میگردم. تنهاییشان را ـ که گهگاه، بههیبتِ فریادی میدَرَد غِژاغِژِ تُرمُزها را ـ لَمس میکنم. من شاهدِ فُزونیِ تنهاییام هَمپایِ ازدحام و ترافیک. کُهنبناها میپایند یکدیگر را ـ از پَسِ پلکِ پردهها ـ فُروافتادنِ یکدیگر را به پایِ آسمانخَراشها که بالا میروند، بالاتر …
ادامهی مطلبسیمایِ مادر | کلاس اندرسون
میخواستم سیمایِ مادر را در شعری بنشانَم از پُشتِ غُبارِ چهل و شش سال پس از نخستین دیدار… امّا نمیشود دور شوم و به چشمانداز آرَم غُبارِ نشسته بر چهرهی خود را… در قَلَمروِ خاموشی «شرمآور است… هیچ حسرتی شما را نیست.» و نیازمندانِ محنتکش همه ساکتاند خاموششان کردهاند با آن صَدَقات میبایست دشنه میخریدند نه که فراموش کنند امّا …
ادامهی مطلببرف میبارد | کلاس اندرسون
برف میبارد مرد گام میزند، فُرو شده تا زانو برف میبارد مرد گام میزند، فُرو شده تا سینه برف میبارد باز گام میزند، تا شانه در برف برف میبارد تا سیبِ گلویش، تا دهانش همچنان گام میزند سوراخ بینیاش، لالهی گوشش پُر از برف امّا به رفتن ادامه میدهد برف می بارد دیگر چیزی نمیبیند همچنان ادامه میدهد برف میبارد …
ادامهی مطلببهترین شعرم | کلاس اندرسون
بهترین شعرم گُم شد هیچگاه دیگر شعری مانندِ آن ننوشتم. موضوعِ شعر یادم نیست گریه کرده بودم از خواندنش امّا… دگرگون میشود آنکس که شعرِ مرا بخوانَد میشود گفت شعرِ من اثری میکند آنسان که هرچیزِ دیگر از یادشان میرود. یکی حتی چشمِ خود را کور میکند تا شعرِ دیگری نخوانَد. آنان که شعرِ مرا از بَر کردند برایِ زیستن …
ادامهی مطلبدریچهای بر دیوار | کلاس اندرسون
دریچهای بر دیوار… درست مثلِ خودِ دیوار، دریچه ناپیداست. عبور از دیوارِ ناپیدا برایِ لغزیدن به سویِ باتلاق… سپس، سقوط به ژَرفاها و ناپدید شدن چون خودِ ژَرفا… بهخواستِ خویش، فُرو میافتیم و بر اساسِ قانونِ جاذبه، انتهایِ سقوط آغاز میشود با چیزی به نامِ «پایان» که ناپیداست درست مثلِ اوّل و آخرِ چیزی که ادامه نمییابَد. انسان و دیگرحیوانات …
ادامهی مطلبنسلی جوان | کلاس اندرسون
نسلی جوان راهیِ جنگ شد به اشارهی پیرانِ قوم. سرانجام، بعضی زندگی را نزدِ مُردگان جاگذاشته تیرخورده، ناقص و زهرخون لالِ لال بازگشتند. کسی را تَوانِ درکِ آنان نبود خودشان هم… حتی اگر یارایِ گفتنشان بود… و ما ـ فرزندانِ آنان ـ در سکوتی دردناک دردناکسکوتی برخاسته از سنگرهایِ مرگبار بربالیدیم با زخمی عمیق و تنی سالم…
ادامهی مطلبحراجِ اینترنتی (یک) | کلاس اندرسون
دخترِ چهاردهسالهی دورَگه، پُر و پیمان کاملاً گوشبهفرمان کمخرج و کمغذا فقط آب مینوشد! راستی، لال هم هست!
ادامهی مطلبحراجِ اینترنتی (دو) | کلاس اندرسون
آدمکُشِ باتجربه و قابلِاعتماد با ضمانتِ دائم با تعهدِ سوزاندنِ جسد برگُزاریِ مجلسِ یادبود نَصبِ سنگِ مَزار و دیگرمراسمِ معمول… سفارشاتِ کُلی: با تخفیف. مؤسسهی «کُشتن از سرِ ترّحم»
ادامهی مطلبحَراجِ اینترنتی (سه) | کلاس اندرسون
تمامِ اطلاعاتِ موردِ نیاز برایِ ساختنِ بُمبِ اَتُمیِ کوچک اَتُم، پلوتونیوم و پروتون: رایگان، بستهبندیشده [همراه با] راهنمایِ استفاده به هجده زبان. توّجه: برایِ افرادِ زیرِ هشت سال مناسب نیست. ممکن است موجبِ تعجّبِ والدین شوند.
ادامهی مطلبحَراجِ اینترنتی (چهار) | کلاس اندرسون
کبد، کُلیّه، قَرنیه، قلب… مثلِ نو! همچنین سایزِ کودک و نوجوان. عُضوهایِ کهنه و فرسودهی خود را تعویض کنید! دوباره، تازه و جوان شوید!
ادامهی مطلبنوشتن طرح تصویریست | کلاس اندرسون
نوشتن طرحِ تصویریست از ذهن. و خواندن: چیدنِ واژههایِ نانوشته. همهی نیّتِ نویسنده به قلم درنمیآید. خواندنِ بین سطرها را راهِ گُریزی نیست. بگو منظورِ تو آن است که مینویسم و البته، منظورِ من هرآنچه تو میخوانی. عشق مُسلح میکند واژه و سکوت را…
ادامهی مطلب