جنگ زمینی امروز آغاز شد صبحِ سحر بِّر بیابانی دور از اینجا . پیاده نظام ایالات متحده پرتعداد تشکیل شده از سیاهها و مکزیکیها و سفیدها ی بیچاره که اکثرشان به ارتش پیوسته بودند چون کار دیگری نمی یافتند . جنگ زمینی امروز آغاز شد صبح ِ سحر بَرّ بیابانی دور از اینجا و سیاهها ومکزیکیها …
ترسیدهایم | چارلز بوکوفسکی
چنان تنهایی بزرگی در دنیا هست که در حرکت آهستهی عقربههای ساعت دیده میشود. آدمها خستهاند تکه پارهی عشقاند یا نبودِ عشق. آدمها باهم خوب نیستند. پولدارها با پولدارها خوب نیستند. بیچارهها با بیچارهها خوب نیستند. ترسیدهایم. نظام آموزشیمان میگوید که همهی ما میتوانیم برنده باشیم. اما چیزی دربارهی فاضلابها و خودکشیها نمیگوید. یا دربارهی ترس آدمی که جایی تنهاست …
کمی قبل از این بود
تقریباً صبح است. توکاها روی کابل تلفن منتظرند و من راس ساعت ۶ صبح ساندویچ فراموش شدهی دیروز را میخورم. صبح آرام روز یکشنبه. یک لنگه کفشم یک گوشهی اتاق راست ایستاده و لنگهی دیگر به پهلو افتاده است. بله، بعضی زندگیها برای هدر دادن آفریده شدهاند.
سیام: همیشه کسی
همیشه کسی در اتاق کناری هست که کنار دیوار فالگوش میایستد. همیشه کسانی در اتاق کناری هستند کسانی در حیرت اینکه شما آنجا بدون آنها چه میکنید. همیشه کسی در اتاق کناری هست کسی که فکر میکند شما به کس دیگری فکر میکنید یا کسی که فکر میکند برای شما هیچکس اهمیت ندارد بهجز خودتان در آن اتاق دیگر. همیشه …
با همه تنها
گوشت استخوان را می پوشاند، و آنها فکری، در آن می گذارند، و گاهی روحی. زنها گلدانها را به دیوار می کوبند. مردها بی رویه مشروب می خورند. و هیچکس، «یکی» را پیدا نمی کند. اما مدام به دنبالش می گردد، با خزیدن به رختخواب ها، و بیرون خزیدن از آنها. گوشت استخوان را می پوشاند، و گوشت چیزی بیشتر …
همین چند وقت پیش
همین چند وقت پیش بود، دم صبح، پرنده های سیاه روی سیم تلفن منتظر بودن، و من ساندویچ دیشبم رو که یادم رفته بود می خوردم. ساعت شش صبح، یکشنبه ای آروم. یه لنگه کفشم سر بال،ا وایساده بود یه گوشه. یکی دیگه هم یه وری، افتاده بود یه گوشه ی دیگه. بعله، بعضی زندگی ها ساخته شدن، که ضایع …