که هنر شر است (هنرِ کهنه، شاید گفته باشد) به ذهنش رسیده مثل شپش در کهنسالی هنرِ کهنه، مثل ماهیِ کهنه بوگرفته (شاید گفته باشم) پیر شدی استاد رو بار سفر ببند.
ادامهی مطلبپرتره پرولتاریا | ویلیام کارلوس ویلیامز
زنی جوان و درشتهیکل سربرهنه با پیشبند موها را به عقب خوابانده در خیابان ایستاده یک پای جورابپوش بر پنجه کنار پیادهرو لنگه کفشش به دست. خیره نگاهش میکند کفیِ کاغذیاش را بیرون آورده تا میخی بیابد که آزارش میداده.
ادامهی مطلبپنجاه و چهارم: شهید اول
به جای اجازه دادن به او برای شهادت در دادگاه به منظور آوردن دلایلی در این باره که چرا از فروشگاه های اختصاصی دزدی کرد و بعد کارت پستال هایی فرستاد برای پلیس که بیاید و دستگیرش کند – اگر می توانند – آنها چپاندندش در یک دیوانه خانه به خاطر جنون تبه کارانه بدون محاکمه با محروم کردن …
ادامهی مطلبشعر دوم: چیزی برای گفتن
آلوهایی را که در یخچال بودند خورده ام و اینکه تو شاید آن ها را برای صبحانه گذاشته بودی مرا ببخش خوشمزه بودند خیلی شیرین و خیلی سرد …
ادامهی مطلبویلیام کارلوس ویلیامز | آزادی! برابری! برادری
برادر اگرما ثروتمند بودیم سینه را سپر می کردیم و سرهایمان را بالا نگه می داشتیم این همان رویایی است که ما را نابود کرد دیگر غروری در داشتنِ اسب ها یا نگه داشتنِ افسارشان نیست قوز می کنیم و برایِ سرنوشتمان افسوس می خوریم خب در نهایت همه چیز تلخ می شود چه راهِ راست را انتخاب کرده باشی …
ادامهی مطلب