چه سبز شکفتند درختان و برفها رفتند و چمنزار غرق در ژاله باز میروید نهر بر بستر خویش جاریست و خاک از پی تغییر خویش میپوید هراس خویش زدودند پریان افسونگر عریان به بیشهزار به رقص و بازی لیک زمان شتابنده در آغازین دم سال مرا میگوید: «هان.. تو برای جاودانگی زاده نشدهای» جویبار از پی برفابها، پیش پای بهار …