دوباره جانگرفته از سرزمینِ جنوب. میخواهم بیارامم باز در زمینهای جنوب، میان علف و یونجه و شبدر دوباره آغوش بگشایم بر خاک تفتهی جنوب خاک بارانخورده را لمس کنم و ببویم. آرامشام را میخواهم مدام در کشتزاران جنوب؛ آزادیِ نظارهی امواج نقرهوار ذرت در آفتاب و نقش زنم پِشنگهی جویبار و برکهای با وکها وُ اردکها و رج زنم ابرها …
می خواهم بنویسم | مارگارت واکر
میخواهم بنویسم
میخواهم آوازهای مردمانم را بنویسم
میخواهم بشنوم صدایشان را وقتی ترانه های تاریکی را می خوانند
میخواهم چنگ اندازم به آخرین نغمه هایی
که از میان نای در هم شکسته از های های اشک شان
بیرون می آید و در هوا معلق باقی می ماند
می خواهم رویاهایشان را در قابی از کلمات قرار دهم
روحشان را به تحریر درآورم
می خواهم خنده شادمانهشان را
در یک پیاله به چنگ آورم
دستان سیاه را به آسمان سیاهتر رسانم
و آنهار ا از ستاره پر سازم
پس این نورها را خرد و درهم کنم
تا آبگیری شود آیینه گون و تابان در سحرگاهان