اینک برمیخیزم، و به شهر خواهم رفت به کوی و برزن خواهم جست آنکه جانم در آرزوی اوست. غزل غزلهای سلیمان ۳:۲ و زمانی، در شهری که در آن دوستت دارم حتا یگانهترین آوازهای من نیز بیپاسخ میماند، و من میگذرم از این خیابانهای ناسور، از فریادهای بلند کوچهها، و دالان غرقه در شب به جستجوی تو… …
زادهی رویا | لی یانگ لی
و من، یک کودک، چه آموختم از روز سبت؟ پدری مکلف به کشتن پسر دلبندش و دلبند برای خشنودی پدر میگوید باشد. تمام هفته از پدرم پنهان شدم و خدا را شکر کردم که دلبند نبودم اما چه تنها مینُماید پدر بدون پسری که خشنودیاش را بجوید. و دیگر چه یاد گرفتم؟ آن نور از تاریکی به دنیا میآید …
لی یانگ لی: میزی در برهوت
پنجرهای میکشم که یک مرد کنار آن نشسته. پرندهای میکشم که بر فراز نعل درگاه میپروازد. این نقاشی من است از اندیشیدن. حالا اگر به جای مرد زنی بگذارم، میشود نقاشیِ گفتن. اگر پرنده دیگری بکشم نشسته بر دامن زن میشود مراقبت. اگر پرنده سوم را زیر پاهایش در پرواز بکشم یعنی آواز. حالا …
اتاق و هر چه در آن است
حالا که دارم آماده میشوم برای روزهایی که می آید
روزهای سخت پیشرو
روزهای پر نیاز به آنچه اینک خوب میدانم
به کارم خواهد آمد
آنچه آموختهام
تمام آنچه پدرم سعی داشت یادم بدهد:
هنر خاطره.
میگذارم در ذهن من
این اتاق و هرچه در آن است
بشود عقیدهٔ من نسبت به عشق
و دشواریهایش.
میخواهم بگذارم نالههای عاشقانه تو
نتهای درندشت لحظهای که گذشت
بشود فاصله.
عطر تو
عطر ادویه و خون