دموکراسی
زیر دستان من | لئونارد کوهن
زیر دستان من
پستانهای کوچک تو
نفس نفس میزنند
انگار دو گنجشک بر زمین افتاده اند
جم که می خوری
صدای به هم خوردن بالهایی را میشنوم
که سقوط میکنند
زبانم بند آمده از تماشای تو
که در کنار من بر زمین افتادهای
که مژگانت
ستون مهره جانورانی کوچک و شکستنی است
می ترسم از وقتی
که دهان باز میکنی
و مرا صیاد صدا میزنی
وقتی مرا نزدیک میخوانی
و میگویی
تنت زیبا نیست
دلم میخواهد
چشمان و دهان پنهان سنگ
وَ نور و آب را احضار کنم
تا علیه تو شهادت دهند.
آنها را میخواهم
تا از عمق صندوقچههایشان
به تو تسلیم کنند
قافیه لرزان چهرهات را.
وقتی مرا نزدیک میخوانی
و میگویی
تنت زیبا نیست
دلم میخواهد تنم و دستانم
آبگیرهایی شوند
آیینه نگاهت، لبخندت.
ایمان
دریا چنین عمیق و نابینا
خورشید، پشیمانی وحشی
انجمن، چرخ، ذهن
آی عشق هنوز خسته نیستی؟
خون، خاک، ایمان
کلماتی که از خاطر نمیبری
عهد و پیمانی که بستی، حرم مقدس تو
آی عشق هنوز خسته نیستی؟
صلیبی بر فراز هر تپه
ستاره، مناره
هزار هزار قبر که باید پر شود
آی عشق هنوز خسته نیستی؟
دریا چنین عمیق و نابینا
جایی که خورشید باید غروب کند
زمان که خود از کوک افتاده است
آی عشق هنوز خسته نیستی؟
قشنگ نیست
قشنگ نیست
ببینمت
که ایستادهای در مرکز تفریحات
در تلاش برای از یاد بردن
ترسهای خُرد
یک میلیون سال گذشته
بیش از همه
از نوای این ویولون دلیر بیزارم
که چنان بر دیوار کشتار
پنجه میکشد
انگار که بگوید
قاتلین ضعیفند
و قربانیها پیروز
انگار کابوسی را
با رویایی، بغرنج ساخته باشند
انگار کابوس را
پشت رو کرده باشند
حالا ویولون را رها کن
شهامت را کنار بگذار
هنوز نفهمیدهای
چگونه پای آدمکش
و خوناشام
به شهامت تو باز شد
همیشه تماشای شهامت دیگران
آنان را برانگیخته است
بازگردان آن را به صخره
به لجن
به آنچه همیشه حامی لجن بوده است
تمام کن آنچه این آزمون زشت
با قلب آدم می کند
دیگر برای من
از آن ایستگاه تنهای راهآهن نگو
از جایی که زیر رگبار دانههای سیب
یکدگر را برهنه کردیم
این صدای نادانی
تجربه ژرف حقارت را درمییابد
اگر جزر و مد سکوت
از پذیرفتن آن سر باز زند
اینجا بایست
در میانه بطالتِ
انزوای خود
احضار کن اشکهای بیدوام را
خندههایی که از ته دل نبود
و دلخوشیها را
و به آنها بگو از رنجهای تو اطاعت کنند
شکستهایت را در آغوش بگیرند
اینجا بایست
مغرور و با تنی لرزان
با سینههایی برجسته
در جامهٔ مندرس و تنانه
مذهب
صادقانه بگویم امیدوارم
ناچار نشویم دوباره روزی
در مرکز تفریحات با هم دیدار کنیم
صدایی در هواپیمایی بر فراز اروپا
لئوناردو
دیگر تنها نیستم.
اگر بتوانی چیزی از من بگویی
که حقیقت داشته باشد
دوستیات را میپذیرم.
درست است
من ژاکت پشمی زرد رنگی داشتم
که آن وقتها، شب که میشد
به تن میکردم.
گذر سالیان ما را به هم رسانده است.
پشتی صندلی خود را به حالت اول بازگردانید.
در وین فرود میآیی
جایی که من خودم را کشتم
به سال 1962.