تو آنِ منی، من آنِ توام: این را یقین بدان. اندر دلم در بند گشتهای: گم شد کلید آن باید بمانی تا ابد، در آن.
آتشنشان کیست؟ | شاعر ناشناس
آتشنشان کیست؟ همان همسایهی دیواربهدیوار، مرد مردی با یاد و خاطرهای از کودکی خردسال هرگز شور موتور و آژیر و خطر را فراموش نمیکند. مردیست مثل من، مثل تو، با بیمها و امیدها، و رؤیاهای ناکام اما با این همه، ایستاده بالاتر از همهی ما، جنگنده با آتش. وقتی زنگ به صدا درمیآید، همه را ردیف میکند. آتشنشان در …
مویه ۷
کفش نو جامهی نودوز نوروزت را بپوش! بادِ باهار زلفانِ بنفشات را برقصاند.
مویه ۶
مادر، غم نخور مادر! همیشه همین بوده جهان یا شاد گذشته یا در عزای پسر.
مویه ۵
ای دختر از خانه بیرون بیا میگویند که چشم و چراغات مرد.ــ استخوانام سوخت و خاکسترم در باد گذشت.
مویه ۴
چراغی میافروزم از شیرِ جانام یاد تازه جوانام را زنده نگه دارد.
مویه ۳
سالارِ من برخیز وُ بیا شیرهی استخوان منی لبخندهای بزن زبانام را بگشا.
مویه ۲
بالای سرت نبودم وقتی که جان میدادی تا سرت را به بر بگیرم پایت را به دامن.
مویه ۱
با کوه میگویم میگریزد با درخت میگویم برگ به برگ میریزد.
دو شعر از آتااوول بهرام اوغلو
آتاوول بهرام اوغلو در چاتالجا به دنيا آمد. در دانشكده تاريخ و جغرافياي آنكارا به تحصيل زبان و ادبيات روسي پرداخت. در سال 1982 به خاطر عضويت در انجمن صلح به 10 ماه زندان محكوم شد.
كتابهاي شعر او عبارتند:
ژنرال ارمني(1965)
يك روز حتماً(1971)
اشعار سفر دلتنگي جسارت و اختلاف(1974)
اشعار نه باران....... نه.............(1976)
در محاصره(1978)
داستان مصطفي صبحي(1979)
رباعيات(1980)
در جستجوي يك هموطن خوب(1983)
آوريل گذشته(1987)
تركيه اي سرزمين مغموم من، اي سرزمين زيباي من(1985)
نامه هايي به دخترم(1985)
جدايي
مادر اين عشق كيست؟
مادر آن نزديكي، بين دو جان؟
جدايي كي شروع مي شود؟
عشق كي به پايان مي رسد؟
چون كرمي در درون خويش
پوسيدگي مي بالد و بزرگ مي شود
لحظه اي مي آيد كه در مكان سابق ات ايستاده اي
با زماني از جنس احساسات بي نظير
كودكان به هيچ نژادي تعلق ندارند.
كودكان به هيچ نژادي تعلق ندارند.
اين احساس را اولين بار در غربت تجربه كردم
كودكان به هيچ نژادي تعلق ندارند
چشمان شان از نگراني مشتركي موج مي زند
با صداي مشتركي گريه دمساز مي كنند
كودكان گلهاي انسانيت ما هستند
خالص ترين گلها، غنچه ترين گلها
بعضي چون تكه اي روشنايي بور
بعضي چون حبه انگوري سياه
اي پدرها آنها را فراموش نكنيد
اي مادرها از آنها پرستاري كنيد
آن را كه از جنگ و ويراني سخن مي گويد
خاموشش كنيد خاموشش كنيد
بگذاريم با عشق بزرگ شوند
چون نهالي خرد ببالند
مال تو مال من مال هيچ كس نيستند
مال همه جهانيان هستند
نورچشم همه انسانيت
اين احساس را اولين بار در غربت تجربه كردم
كودكان به هيچ نژادي تعلق ندارند
كودكان، گلهاي سر سبد انسانيت مايند
و تنها اميد آينده مان