ناگهان هیچکس نمیدانست کجایی لباس سیاه شنای تو مثل علفهای دریا، سر تراشیدهات، صاف مثل سر فک. کسی مراقب بچههاست. می آیم تا لبهی آب، حوله را مثل شال زن بیوه می اندازم دور شانههایم. هیچ کدام از شناگران آنی نیستند که باید. بعضی بسیار کوتاه، بعضی سنگین، بعضی با صورت سه تیغه، بالا میآیند، آب از روی شانههایشان پایین میریزد. …
مادر نو | شارون اُلدز
یک هفته پس از تولد کودکمان مرا کنج اتاق مهمان گیر آوردی و با هم در تخت فرو رفتیم. تو مرا بوسیدی و بوسیدی، گره شل و سوزان شیر در نوک پستان من باز شد، پیراهنم خیس شد. تمام این هفته بوی شیر میدادم شیر تازه، ترش. قلبم تند تند میزد: میانم را چون پیراهنی دریده بود از هم تاج …