توصیف تغییری که در من دادی آسان نیست اگر امروز زنده ام، پیش از آن مرده بودم اما آزاری نمی دیدم از مردگی، به روال معمول ادامه می دادم، مثل سنگی این نبود که مرا فقط کمی تکان دادی یا واداشتی تا چشم کوچک تارم را به دیدن آسمان روشن کنم بی امیدی به درک آبی آن یا ستارگان نه، …
بیم ها
این دیوار سفیدوجود دارد و بر فراز آن آسمان که خود را می آفریند سبز،بی انتها، غیر قابل لمس فرشتگان در آن شناورندو ستارگان نیز با همه بی تفاوتی شان این ها واسطه های من اند با جهان خورشید بر این دیوار از هم می پاشد و نور چون خون از او می ریزد اینک دیواری خاکستری، چنگالی خون …
من عمودیام
اما ترجیح میدادم افقی باشم من نه درختیام که ریشههایم در خاک باشد و آنقدر مواد معدنی و عشق مادری بمکد که هر فروردین به رنگ برگی در آید نه زیبایی بستر باغیام که آهها را به خود بکشم یا در نقش و نگاری ظاهر شوم غافل از اینکه بزودی پرپر خواهم شد درخت در مقایسه با من جاودان است …
عاشقانهی دختر دیوانه
چشمهایم را می بندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد پلک میگشایم و همه چیز دوباره زاده میشود (فکر میکنم تو را در ذهنم ساخته بودم) ستارگان در جامههای سرخ و آبی والس میرقصند و سیاهی مطلق به درون میتازد چشمانم را میبندم و تمام جهان مرده بر زمین میافتد خواب دیدم مرا جادو کرده به رختخواب میبردی ماهزده …