هیچچیز نمیتواند
ما را جوان نگه دارد، تو میدانی
هیچ زن و مرد جوانی نمیتوانند
جوانیشان را
به دور صداهای شیرین بازیها بپیچند.
ما همانی هستیم
که هرگز فکر نمیکردیم باشیم.
گیتاشناسی وحشی تن
تمام شد. و پژواکها.
حالا همآهنگ با عطرهایی آرامتر
پیش می رویم.
سخت است
که اعتراف کنم
گاهی بعد از نیمههای شب
از همه چیز
بیراز میشوم.
شعر # ۳
جمع میکنم
تکتک صداهایی را
که جا گذاشتهای،
آنها را بر تختمان
پهن میکنم.
هر شب تو را نفس میکشم
و نشئه میشوم.
هایکو
ستارههای ناگهانیم ما
من و تو که فوران میکنیم
زیر پوست یکدیگر، این آبی تیره.