آدم هایی هستند بسیار بیچاره، آنها حتی تنی ندارند؛ چند نخ مو ، زیرش؛ اندکی ، حزنِ دلپذیر؛ شیوه، بر بلندی ها دنبال من نگرد ، اصلِ فراموشی، انگار که از هوا پدیدارند، تا بر ذهن آهی بیافزایند، تا بشنوند نور ، بر کامشان تازیان میزند! پوست را رها میکنند، به تابوتی که در آن زاده شده اند چنگ …