بیست روز پس از مرگات نامهات را گرفتم، پنج دقیقه پس از آنکه فهمیدم مردهای/ نامهای که میگفتی خستگی رشتهی کلامت را برید/ تا همان حدود سرحالات دیده بودند/مثل همیشه، با حضور ذهن/ فعال در هشتاد و پنج سالگی به رغم سه عمل سرطان که آخر تو را با خود برد/ سرطان با خودت برد؟/ و نه واپسین نامهی من؟/ …
ادامهی مطلبشعر ۱، کتاب زیرین | خوان خلمن
لرزش لبانم یعنی رعشهی بوسههایم در گذشتهات با من به گوش میرسد در شراب تو دروازهی زمان را میگشایم و رویایت بارانِ خفته را میباراند. بارانت را به من بده! بیحرکت در بارانِ رویایت خواهم ایستاد دور، در دلِ اندیشه، بیهراس و بینسیان در خانهی زمان است، گذشته به زیر پاهایت
ادامهی مطلبشعر ۲، کتاب زیرین | خوان خلمن
کلیدِ دلت کجاست؟ نحس است آن پرندهای که گذشت با من چیزی نگفت لرزان به خویشام وانهاد. حالا دلت کجاست؟ درختِ وحشتی میلرزد و من هیچ ندارم جز چشمانی از عطش و کوزهای خالی از آب. به زیر آواز، صداست و زیر صدا، برگ است که درختاش رها کرد تا از دهانم بریزد.
ادامهی مطلبشعر ۳، کتاب زیرین | خوان خلمن
صبح، درخشش میبخشد به پرندگان گشاده است و تازه است. با وحشت اندیشه با هماش مینوشیم. ای یار گرم کن گذشته را! مرا میبوسی و بوسهها بیدار میشوند، در جوار خورشید فرو میافتیم. زیر-پیراهنهای رنگیات را به خاطر میآورم گلهای رنگیات را بوسههای رنگیات را دل سفیدت را.
ادامهی مطلبشعر ۴، کتاب زیرین | خوان خلمن
خم شو اگر میخواهی اگر میخواهی پرنده را ببین که چنین کودک در صدایم پر میکشد. از پرنده معبری میگذرد که به چشمان تو میرسد دستِ تو را انتظار میکشد. هر جا که نیستی سبزه سرزده است. همهگان به خواب میروند: پرنده، صدا و راه و سبزهای که فردا سربرمیزند.
ادامهی مطلبشعر ۵، کتاب زیرین | خوان خلمن
چه چشمان زیبایی! و زیباتر از آن نگاهِ چشمانت و زیباتر از آن هوای چشمانت وقتی از دوردست نگاه میکنی. در هوا جستجو میکردم: چراغِ خونت را خونِ سایهات را و سایهات را بر دلم.
ادامهی مطلبشعر ۶، کتاب زیرین | خوان خلمن
برگهای رنگی و سبز، برگهای خشک، برگهای تازه، از صدایت میافتند. خفته، به زیر آفتاب، آفتاب تو میآرمند ببین که چگونه انتظار میکشند تا وحشت فرونشنید. خورشید ریزش برگهایت را میشنود که میلرزند در شبی که جنگل را به آتش میکشد.
ادامهی مطلبشعر ۷، کتاب زیرین | خوان خلمن
حرارتی که اندیشه را ویران میکند اندیشناک خود را ویران میکند. نور، در بوسههایت میلرزد و معبر را متوقف میکند زمان را متوقف میکند، در دوردستان بوسهها را میگشاید و سبزه را در دل سوزان به جا مینهد. باران از پرندهای بیدار میشود که دریا را انتظار میکشد در دریا.
ادامهی مطلبشعر ۸، کتاب زیرین | خوان خلمن
آرام آرام در صبح گشاده از چشمهایت میگذرند حیواناتی که تو را در میانهی رویا میسوزانند. هرگز هیچ نمیگویند مرا خاکستر به جا مینهند و تنها با خورشید.
ادامهی مطلبشعر ۹، کتاب زیرین | خوان خلمن
پاهایت بر شب میگذرد به ظرافت باران را میگشاید روز را میگشاید از تو هیچ نمیداند مرگ پای پاهایت سبزه سرزدهاست و سایهایست آنجا که دریا از تهی مینویسد.
ادامهی مطلبشعر ۱۰، کتاب زیرین | خوان خلمن
با درختان کلمات را بر زبان میآوری و درختان برگهایی دارند که آواز میخوانند و پرندگانی که مجاور خورشیدند. سکوتت غریوهای عالم را بیدار میکند.
ادامهی مطلبشعر ۱۱، کتاب زیرین | خوان خلمن
کناره گرفته از کنارت، جهانِ تازهی کنارت را کشف میکنم: جزایرت را چنان چراغهایی با ظلمتی که میرود و میآید در زمان. در صدایت رنجور از من دریا فرو میریزد.
ادامهی مطلبشعر ۱۲، کتاب زیرین | خوان خلمن
هرآنچه به من گفتی واژهایست که میلرزد در دست زمان سرگشاده برای نوشیدن خانه خاموش است آنجا که همدگر را در دل خورشید بوسیدیم.
ادامهی مطلبشعر ۱۳، کتاب زیرین | خوان خلمن
یگانه واژهی منی نامت را نمیدانم.
ادامهی مطلبشعر ۱۴، کتاب زیرین | خوان خلمن
به هرچه میگویی پرندهای میافتد و من آشیان اویم. پرنده خموشی میگزیند در من. نگاه کن که با من چه میکنی؟
ادامهی مطلبشعر ۱۵، کتاب زیرین | خوان خلمن
تاریک است صدایت از بوسههایی که به من ندادی از بوسههایی که به من نمیدهی شب غبارِ این تبعید است. بوسههایت ماهها را میآویزند اقماری که معبرم را منجمد میکنند و من به زیر خورشید میلرزم.
ادامهی مطلب