از نزدیک مثل نقشهی مکانیست که هرگز نرفتهای ولی میخواهی بروی زیرا که یک نقطه آن مقصد را خاص کرده است. دستم را باز و بسته میکنم که خونم به کیسه جریان یابد و با حوصله صبر میکنم تا راهش را به تو پیدا کند. از خودم میپرسم کدام بخش وجودم را دارم تسلیم میکنم. کدام خاطرهها در من دیگر …
واریاسیونی تقریبی بر رابرت لوئل | جوزف رودریگز
وقتی متولد میشویم به ما نقاب میدهند صورتم حالا آنقدر بالغ شده است که آن نقاب اندازهام بشود. محدودیتمان معنامان میکنند: مثل یک دزد یکدست. پس، تمرکز کن روی یک شخص و تراژدیش را بنویس. بعضی کلمات در سیاهیشان میدرخشند مثل شکم یک سوسک. بگذار مردگان سخن بگویند یا اینطور است که وقتی به طناب دار خودکشی نگاه میکنی احساسِ …
من، یا درک من از من | جوزف رودریگز
من به تعمیم دادن تمایل دارم برای همین است که مینویسم «جنگل» با اینکه میدانم که حتا دو درخت هم به هم شباهت ندارند برای همین است که مینویسم «من» و گاهی خود را بالا فرض میکنم و گاهی خود را به پایین میکشانم و گاهی هر دو مثل کودکی که در قایقی که غرق میشود به دنیا آمده است.
خام | جوزف رودریگز
اندوه تیره مثل چاه نفت است سیاه و عمیق آیا از احتضار هم قالب گرفته است؟ ما از شکستهایمان ساخته شدهایم لحظه از پس لحظه از پس لحظه ملاحظه نکن مطالبه کن امروز کندی یک سوسمار را بیگناهی یک فسیل را، تاریکی یک مرد را که دهانهی این غار را تصور میکند. نگران این مباش که چه کسی هستی درختی …
این طرف رود | جوزف رودریگز
گلهای وحشی کنار خطوط متروکهی راهآهن میرویند گذشته را هر لحظه میتوان دید. دسته دسته اردکهای وحشی به سوی تابستان پرواز میکنند. (یا شاید رشتههای خیمهبازیند که این عروسک بزرگ را بازی میدهند رشتههایی که نمیبینمشان ولی آیندهی مناند) الیزابت بیشاپ را به خاطر بیاور: زمان مورد اعتماد نیست. به هرحال، آماده نبودم برای آغاز ملال. تمام اعتمادبهنفس من که …
شاخهها | جوزف رودریگز
جلوی این نور ریهات برهنه است داخلش (با اینکه نمیبینمشان) شاخهها انگار شاخهی درختان بادام و فندق با گلهایی سفید و کوچک که رویشان روییدهاست. یک عکس اشعه ایکس. آن را به روی میز برمیگردانی میزی که هنوز شاخه و تنه درخت را خوب به خاطر دارد. (خاطرهها نمیمیرند بلکه تغییر شکل میدهند) شاخههای ریهات شاخههای میز شاخههای اوراق کتاب …