بدترین چیز درباره مرگ باید شب نخست باشد. -خوان رامون خیمهنز پیش از اینکه بگشایمت، خیمهنز هرگز برایم پیش نیامده بود که روز و شبم ادامه یکدگر باشند در دایرهی حلقهی مرگ، اما حالا به خاطر تو از خود میپرسم آیا در آنسوی خورشید و ماه هم خبری هست و آیا مردگان در کنار هم …
بیلی کالینز: طلاق
زمانی دو قاشق در تخت حالا چنگالهایی فلزی در دو سوی یک میز گرانیتی و چاقوهایی در استخدام آن دو.
پیشدرآمدی بر شعر
امروز | بیلی کالینز
اگر روز قشنگی باشد
روزی خوش از نسیم گاه گاه
آنقدر که دلت بخواهد پرواز کنی،
تمام پنجرههای خانه را باز کن
و در قفس قناری را هم
اصلا بیا این در را از چارچوب درآور
اگر روزی باشد که گذرهای آجری خنک وُ
باغِ پر از گلهای صدتومانی باشد
گلهای حکاکی شده زیر نور آفتاب
روزی که دلت بخواهد چکشی برداری
و بکوبی بر وزنه شیشهای کاغذ نگهدار
روی میز کوچک اتاق نشیمن،
و ساکنین آن را
از کلبههای برفپوش آزاد کنی
تا بشود بیرون بیایند و قدم بزنند
دست هم را بگیرند و نگاه نیمه بازشان را
به این گنبد آبی و سفید بدوزند
خوب، آن روز حتما روزی شبیه امروز است.