به تبعید رفتن و یا حبس شدن در چشمان تو.. چشمانی که مرا با درد سمت عشق می بَرد چشمانی که در آنها می توان آفتاب را نوشید بگو ، چشمانت کو؟
نوازش کن، ببوس مرا
در شهری به دنیا آمدم که بادهایش از سمت شمال می وزید به این سبب لبانم خشک و ترک خوردهَ ند کمی ببوس مرا در شهری که به دنیا آمدم هیچ درخت گردویی نبود از اینست که حسرت خنکای سرزمینی را همیشه به همراه دارم کمی نوازش کن مرا
بیا..
هوا از اندوه چشمانم دم کرده بود شب آنقدر سنگین ست که حتی گلوله هم از آن عبور نمی کند نمی توانم تاریکی و سکوت این شب را بازگو کنملابلای انگشتانم سیگاری با طعم زهر و در بالشم جهنمی برپاست بیا دیگر..