در تخت ات بیدار می شوم. می دانم خواب می دیدم خیلی قبل آلارم ساعت ما را از هم جدا کرده ساعت هاست پشت میزت نشسته ای. می دانم چه خوابی می دیدم: دوست شاعرمان به اتاقم می آید جایی که روزها بود می نوشتم پیش نویس ها کاربن ها و شعرها اینجا پراکنده اند و من می خواهم شعری …
بستنی میراکل
کامیون میراکل در خیابان کوچک پایین میرود پشت سرش صدای رگتایم اسکات ژوپلین مثل رشتههای مروارید در هوا پخش میشود و بله می توانی در گوشهای از قلبت خوش باشی. آنچه هنوز میبخشند بگیر: در اتاق پرسایه سینههای زنی نرم تاب می خورد وقت خم شدن. خیلی زود مروارید غروب ناپدید میشود خیلی دیر، مینشینی و سبک سنگین می کنی …