شبها می شود ازکناررودخانه به آغوش توآمد
می شود کناررودخانه را بوسید
آغوش …
کتاب غروب را تا صفحهای باز کن که در آن ماه، همیشه ماه ، …
ادامهی مطلبدر دشت، غیاب دشتم. همیشه چنین است. هرجا که باشم همان چیزیام که از …
ادامهی مطلبچرا میری سفر ؟ آخه خونه سرد بود. چرا میری سفر؟ آخه هميشه بين …
ادامهی مطلب۱ حکايت زندگیهامان را میخوانيم که در اتاقی رخ میدهد. اتاق رو به خيابانیاست. …
ادامهی مطلببگو باخودت که سرد است و ملال از آسمان میبارد که بايد ادامه دهی …
ادامهی مطلبجوهر از گوشهی دهانم راه میافتد. خوشبختتر از من، کسی نيست. داشتم شعر میخوردم. …
ادامهی مطلب