تصمیم با توست… پس انتخابی کن
میان ِ مرگ در آغوشم
یا بر دفترهای شعرم
عشق را برگزین یا بیعشقی را
ترس است که راه بر تصمیمت بسته
راهِ میانهای اما نیست
بینِ بهشت و دوزخ
تورقها را کنار بینداز
من به هر حکمی تن میدهم
حرفی بزن، کاری بکن، برآشوب
مثلِ میخی برجا نمان
که چون علفی زیرِ بارانها
تا ابد نخواهم ماند
یکی از دو سرنوشت را برگزین
از سرنوشت ِمن اما توفانیتر نیست
تو پریشانی و ترسانی
راه من اما بس طولانیست
یا به دریا بزن یا ترکم کن
دریایی بیگرداب نیست
عشق، رویاروییِ بزرگ است
شنایی خلافِ جریان
دشواری و درد و اشک
و دربهدری میانِ ماهها
هراست مرا میکشد… ای زن
از پشتِ پرده سرک میکشی…
من ایمان ندارم به عشقی
که جنونِ طغیان را برنتابد
که تمامِ دیوارها را در هم نشکند
و مثلِ توفان نکوبد
آه اگر عشقت مرا میبلعید
چون گردبادی
تصمیم با توست… پس انتخابی کن
میانِ مرگ در آغوشم
یا بر دفترهایِ شعرم
عشق را برگزین یا بیعشقی را
ترس است که راه بر انتخابت بسته
برزخی اما نیست
میانِ بهشت و دوزخ