«براى آن كه زندهگان به زندهگى انديشه كنند، سنگنبشتهى گور يكى از كهنترين انگيزههاست. سنگبنشتهى گور مىتواند اعتماد و اميدوارى را از ديوار گذشتهها به آيندهگان انتقال دهد.»
پ.ا.
الوآر سنگنبشتههاى گور خودش را در تابستان ۱۹۶۲ نوشته بود.
اگر چه در همين سال بود كه چشم از جهان فروبست اين نكته گفتنى است كه به هنگام انتشار يا سرودن اين اشعار هنوز حتا نخستين ضربهى دردى را كه مىبايست به بستر مرگاش بكشاند احساس نكرده بود. پنجاه و هفت ساله بود و در نهايت سلامت، و هنوز مىتوانست سالهاى بسيار در پيش داشته باشد.
۱
كودك بودهام من و، كودك
بازى مىكند بىآن كه هيچ
از پيچ و خمهاى تاريك عمر پروا كند.
جاودانه بازى مىكند كه بخندد
بهارش را به صيانت پاس مىدارد
جوبارش سيلابهيى است.
من شادى و حظّم سرسام و هذيان شد
آخر به نُه سالهگى مردهام من.
۲
رنج چونان تيغهى مقراضى است
كه گوشت تن را زنده زنده مىدرد
من وحشت را از آن دريافتم
چنان كه پرنده از پيكان
چنان كه گياه از آتش كوير
چنان كه آب از يخ
دلم تاب آورد
دشنامهاى شوربختى و بيداد را
من به روزگارى ناپاك زيستم
كه حظّ ِ بسى كسان
از ياد بردن برادران و پسران خود بود.
قضاى روزگار در حصارهاى خويش به بندم كشيد.
در شب خويش اما
جز آسمانى پاك رؤيايى نداشتم.
بر همه كارى توانا بودم و به هيچ كار توانا نبودم
همه را دوست مىتوانستم داشت نه اما چندان كه به كار آيد.
آسمان، دريا، خاك
مرا فروبلعيد.
انسانم باز زاد.
اين جا كسى آرميده است كه زيست بىآن كه شك كند
كه سپيدهدمان براى هر زندهيى زيبا است
هنگامى كه مىمرد پنداشت به جهان مىآيد
چرا كه آفتاب از نو مىدميد.
خسته زيستم از براى خود و از بهر ديگران
ليكن همه گاه بر آن سر بودم كه فروافكنم از شانههاى خود
و از شانههاى مسكينترين برادرانم
اين بار مشترك را كه به جانب گورمان مىراند.
به نام اميد خويش به جنگ با ظلمات نام نوشتم.
تأمل كن و جنگل را به ياد آر
چمن را كه زير آفتاب سوزان روشنتر است
نگاههاى بىمِه و بىپشيمانى را به ياد آر
روزگار من گذشت و جاى به روزگار تو داد
ما به زنده بودن و زيستن ادامه مىدهيم
شور تداوم و بودن را تاجگذارى مىكنيم.
۳
آنان را كه به قتلم آوردند از ياد مىبرى
آنان را كه پرواى مهر منشان نبود.
من در اكنون ِ تواَم هم از آن گونه كه نور آنجاست
همچون انسانى زنده كه جز بر پهنهى خاك احساس گرما نمىكند.
از من تنها اميد و شجاعت من باقى است
نام مرا بر زبان مىآرى و بهتر تنفس مىكنى.
به تو ايمان داشتم. ما گشادهدست و بلند همتيم
پيش مىرويم و، بختيارى، آتش در گذشته مىزند.
و توان ما
در همه چشمها
جوانى از سر مىگيرد.