دستم را بگیر

دستم را بگیر


دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ستاره ها
یکی یکی سقوط خواهند کرد
اگر شاعرم، اگر مرا می شناسی
پس می دانی که از باران می ترسم

اگر چشم هایم را به یاد آوری
دستم را بگیر، وگرنه خواهم افتاد
وگرنه ، باران مرا با خود خواهد برد

شبانه، صدایی اگر شنیدی
این منم که سرآسیمه
از باران گریز می کنم

اگر عصر باشد

در استانبول باشم
ماه سپتامبر هم باشد
و من خیس و باران خورده باشم
غم تو را فرا خواهد گرفت
و در گوشه ای ، پنهانی خواهی گریست

اگر تنها باشم، اگر باز اشتباه کرده باشم
دستم را بگیر
وگرنه خواهم افتاد
وگرنه باران مرا با خود خواهد برد

درباره‌ی سیامک تقی‌زاده

یک یادداشت

  1. دوست داشتم این شعر رو
    با ذکر نام شاعر در وبلاگم کپی کردم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

این سایت از اکیسمت برای کاهش هرزنامه استفاده می کند. بیاموزید که چگونه اطلاعات دیدگاه های شما پردازش می‌شوند.